در این ایل غریبگر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز،گرگها خوب بدانند گرچه
مردان قبیله همگی کشته شدند توی
گهواره چوبی پسری هست هنوز آب اگر
نیست نترسید، که در قافله مان- دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
امیر رضا
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 ساعت 10:37 ق.ظ
..هنوز ستاره های بی فروغ چشمانمان برای دیدن تو ازروی شانه های یکدیگر
سرک میکشند ودرختان بی برگمان برای عبور بلندای قامت تو- دوسوی جاده
انتظارصف درصف ایستاده اندوباانکه گلها شکفته اند وسبزه هاازدل زمین دست
نیایش به اسمان گشوده اند ما در زمهریر بی تو بودن مانده ایم. ...هنوز
قندیل نقره گون مهتاب چشمانت دراسمان یادمان پرتو افشانند پس چشم انتظارمان
باش تاباگل شاخه های وجودمان به دیدارت بیاییم بنشینیم وازتو بگوییم.
امیر رضا
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 ساعت 10:14 ق.ظ