گاه گاهی دل من میگیرد ...
بیشتر وقت غروب ...
آن زمانی که خدا نیز پر از تنهائی ست !
و اذان در پیش است...
من وضو خواهم ساخت ُ از خدا خواهم خواست ...
که تو تنها نشوی ...
و دلت پر از خوشی های دمادم باشد ...
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند// رفتند و شهر خفته ندانست کیستند... فریادشان تموج شط حیات بود// چون آذرخش در سخن خویش زیستند// مرغان سرسپرده طوفان که روز مرگ// دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش /زشت و زیبایش پای توست تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی / از نو دوباره رسم کن ، تصویر را باور نکن
خالق تورا شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید / پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن .