خدایا،اسمان راانگونه وسیع افریدی تاهر پرنده ای که دلش گرفت،بال بگشاید واندوهش رادراوج بی کرانه ی ان ازیاد ببرد. واینک منم پرنده ای که دلش به اندازه همه اسمان گرفته ...
امیر رضا
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ
نه من هرگز نمی فهمم چگونه رفتی وبدرودنگفتی و رضادادی مرا برجا نهی تنها؟! دلم خوش بود درغربت،که گهگاهی شود فرصت به وقت سرخ دیدارت،روند ازیاد تلخی ها که گاهی گرم اغوشت برد تا کودکی هایم ودرامن حضورت غم ، ببازد رنگ خود یکجا! ازاندوهم نمی خفتی ، به جز جانم نمی گفتی ومن باتو اگر بودم ، همیشه می شدم زیبا! نه من هرگز نمی فهمم! نمی فهمم! نمی فهمم!
امیر رضا
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 ساعت 11:43 ق.ظ