....آخر .... آخر همش تقصیر خودم بود ..... تقصیر من بود که سراغ سایه را از خورشید میگرفتم و سراغ او را از وسعت دور دریاها ....... سراغ قدمهایش را از راههایی میگرفتم که هرگز او را به خواب عبور هم ندیده بودند..... تقصیر من بود که نامش را با عطر ستاره ها بر بالش شب مینوشتم تا آسمان خوابهایم بوی او را داشته باشد....... تقصیر من بود که برای دیدنش نفسهای بیهوده ام را میشمردم. نباید گره خیال و خاطره را از حقیقت روز مرگی باز میکردم که رویای آفتابی بودن با او برای یک عمر سرگردانی من کافی بود....