آخر بس نبود ...
سی سال و سی ماه سرگردانیِ پرنده ای خیال باف ... !
تا در انتهای بن بست بی آشیانه خاطره ها .....
دل خوش کنم به جاده و آسمان.....
تو رفتی و نه آسمانی بود و
نه پر پرواز ....
من ماندم و خیال و ...
جاده سرد بی انتهای وصال تو
در عبور نگاه آسمانی ات ... سراب
... و من و پرنده با خاطره ها گم شدیم
در کنج قفس آرزوهایمان.....
بی نان و .... آب
... آه ...