روزگارانی ...، که درخت سروناز ُ سرنوشتش در حسرت دیدار....انتظار خشکید
انگار همین دیروز بود....! پدرم در حال رفتن بود
بهم نگفت ..
سکوتی در چهره اش نمایان بود ..
هنوز با اینکه 3 ساله بودم اما تصویرش در ذهنم پاک نشده است
1 سئوال بی جواب
خودش هم نمیدانست ....
اما امروز از طرف دولت آمدند ......کوچه مادریزرگم را که 34 سال در انتظار بازگشت فرزندش بود تا بلکه خبری از پدرم برایش بیاورند و کوچه را چراغانی کنند .
اما گویا قاصدک های مرگ فقط فکر آن هستند تا سکوت نمیرد
مانند سکوتی ..............پدر .......سکوت ...
اقای فعلی دقیقا کجا میشه ؟
اون که بانک ملی شعبه کیانپارس ب
سلام ، از فلکه اول کیانپارس - خیابون موحدین غربی جنب مسجد فاطمیه
دل دنیا سنگه،
ما کاغذ ...
و سرنوشت، قیچی، برای جدائی ...
این بود که زندگیمون شد،
بازی سنگ، کاغذ، قیچی ... !